بزها آواز می خوانند

ساخت وبلاگ
.

.

می گفت: من عروسی پدرم یادم است. ما می خندیدیم. ولی وقتی گفت: از مادرم فقط مرگش یادم است، دیگر نخندیدیم.

.

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 19:58  توسط سیداحمدمدقق الافغانی ثم البامیانی ثم قمی  | 
بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20

 

احساس خواستگاری را داشتم که ساعت ها پیش نامزدش شیرین زبانی کرده. هر چند دقیقه هم دست به یقه ی کت چهارخانه اش می کشیده تا مطمئن شود صاف است. بعد از خداحافظی سر کوچه ناگهان فهمیده در تمام مدت زیپ شلوارش باز بوده. و معنی پوزخندها را فهمیده.

+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 22:46  توسط سیداحمدمدقق الافغانی ثم البامیانی ثم قمی  | 
بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20

  گفت: «این ماهی قرمز قبلا یک دختر بود که همیشه نگاهم می کرد.»با آستین های بَر زده، نشسته بودیم لب حوض. ماهی قرمز توی آب چرخ می زد. من وضویم را می گرفتم ولی او هنوز نوک انگشتانش با آب بازی می کرد. گفتم: «یالا وضویت را بگیر دیرم شده.»جوراب هایم را از جیبم در آوردم و شروع کردم به پوشیدنش. بالکن خانه ی بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20

 

یک زمانی هم بود که در نوشابه ها را با قاشق باز می کردند. در مهمانی ها. قاشق را بند می کردند زیر درش و تِق! در نوشابه پرواز می کرد سمت سقف. من یکی هیچ وقت یاد نگرفتم. آرزویم بود یک روز در یک میهمانی بزرگ بتوانم این کار را بکنم و تمام دخترخاله ها و دخترعموها نگاهم بکنند و من کِیف بکنم.

+ نوشته شده در  شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۶ساعت 14:31  توسط سیداحمدمدقق الافغانی ثم البامیانی ثم قمی  | 
بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20

  عصردیروز ناگهان دلم تنگ شد. اضطراب نداشتم. استرس نداشتم به خلاف همیشه. افتاب عصر خرداد روشن بود و همه چیز شفاف و واضح‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. رفتم پارک خیابان هندیان. تازه به چمن‌ها و درخت‌ها آب داده بودند و بوی خوبی می‌آمد. ولی دلتنگی‌ام رفع نشد. این طور مواقع توی جیبم دفترچه یادداشت و قلم دا بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20