.
می گفت: من عروسی پدرم یادم است. ما می خندیدیم. ولی وقتی گفت: از مادرم فقط مرگش یادم است، دیگر نخندیدیم.
.
برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20
احساس خواستگاری را داشتم که ساعت ها پیش نامزدش شیرین زبانی کرده. هر چند دقیقه هم دست به یقه ی کت چهارخانه اش می کشیده تا مطمئن شود صاف است. بعد از خداحافظی سر کوچه ناگهان فهمیده در تمام مدت زیپ شلوارش باز بوده. و معنی پوزخندها را فهمیده.
برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20
برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20
یک زمانی هم بود که در نوشابه ها را با قاشق باز می کردند. در مهمانی ها. قاشق را بند می کردند زیر درش و تِق! در نوشابه پرواز می کرد سمت سقف. من یکی هیچ وقت یاد نگرفتم. آرزویم بود یک روز در یک میهمانی بزرگ بتوانم این کار را بکنم و تمام دخترخاله ها و دخترعموها نگاهم بکنند و من کِیف بکنم.
برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20
برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20